معنی درخت سایه گستر

لغت نامه دهخدا

سایه گستر

سایه گستر. [ی َ / ی ِ گ ُ ت َ] (نف مرکب) سایه افکن. گسترنده ٔ سایه:
کنون خواه تاجش ده و خواه بخت
شد آن سایه گستر کیانی درخت.
فردوسی.
بسفر شد کجا؟ بباغ بهشت
طوبی و سدره سایه گستر اوست.
خاقانی.
ای بر سر خلق سایه گستر
کونین نواله خوار نعمت.
(از حبیب السیر ج 3 ص 1).
سعی دارد در زوال آفتاب عمر خود
هر که اندازد درخت سایه گستر را بخاک.
صائب.
|| التفات کننده و متوجه. (انجمن آرا) (آنندراج). || (اِ مرکب) ملجاء. مأمن. پناهگاه:
ز جور فلک دادخواه آمدم
درین سایه گستر پناه آمدم.
سعدی (بوستان).
|| (نف مرکب) مهربان. (آنندراج). خیرخواه و مهربان. (ناظم الاطباء).


گستر

گستر. [گ ُ ت َ] (نف) پهن کننده. افرازنده. (برهان). و بصورت ترکیب با کلمات دیگر چون ایمان، کین، سایه، جفا، ثنا، لذت و جز اینها به کار رود:
رستم سزا بودی چو او بر پیل جستی چاکرش
ننوشت کفر و شرک را جز تیغ ایمان گسترش.
ناصرخسرو (دیوان چ دوم تهران ص 220).
ز جور فلک دادخواه آمدم
در این سایه گستر پناه آمدم.
سعدی (بوستان).
حکایت کنند از جفا گستری.
سعدی.
کسانی که با ما به خلوت درند
مرا عیب پوش و ثناگسترند.
سعدی.
مغز خود از مرتبه ٔ خوش برتر است
برتر است از خوش که لذت گستر است.
مولوی.
ترکیب ها:
- آشوب گستر. آفاق گستر. آفرین گستر.جگرگستر. جودگستر. دادگستر. دین گستر. راه گستر. سحرگستر. سخاگستر. سخن گستر. ستم گستر. سناگستر. شاخ گستر. شادی گستر. ضیاگستر. عدالت گستر. عدل گستر. فرخ گستر. فیض گستر. کرم گستر. مدح گستر. مسلسل گستر. نام گستر. نظم گستر. نعمت گستر. نواگستر. نورگستر. هنگامه گستر. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.
|| (اِ) خار سیاه. (برهان). خاری است که بسوزانند. (آنندراج). || خار سفید. (برهان).

گستر. [گ ُ ت َ] (اِخ) دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان واقع در 18000گزی شمال باختری قصبه رزن و 2000گزی سلطان آباد. هوای آن سردسیر و دارای 219 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، مختصر انگور و صیفی و شغل اهالی زراعت وگله داری است. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


شاخ گستر

شاخ گستر. [گ ُ ت َ] (نف مرکب) گستراننده ٔ شاخ. (فهرست ولف):
کنون خواه تاجش ده و خواه تخت
شد آن شاخ گستر نیازی درخت.
فردوسی.


نعمت گستر

نعمت گستر. [ن ِ م َ گ ُ ت َ] (نف مرکب) از عالم کرم گستر. (از آنندراج). سخی. جوانمرد. بابخشش. باسخاوت. (ناظم الاطباء). روزی رسان:
همت تو بر همه آفاق نعمت گستر است
نیست الا همت عالیت نعمت گستری.
امیرمعزی (آنندراج).


لذت گستر

لذت گستر. [ل َذْ ذَ گ ُ ت َ] (نف مرکب) لذت بخش:
مغز خود از مرتبه ٔ خوش برتر است
برتر است از خوش که لذت گستر است.
مولوی.


سخن گستر

سخن گستر. [س ُ خ َ گ ُ ت َ] (نف مرکب) در عرف، سخنگو و شاعر. (آنندراج):
بمن چنان بود اندر نهفت صورت حال
که میر سیر شد از بنده ٔ سخن گستر.
عنصری.
با علی یاران بودند بلی پیر ولیک
بمیان دو سخن گستر فرقست کثیر.
ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ تهران ص 196).
دل هر که را کو سخن گستر است
سروشی سراینده یا دیگر است.
نظامی.
چون زمان عهد سنایی درنوشت
آسمان چون من سخن گستر بزاد.
خاقانی.
|| به مجاز بمعنی پهنا دادن سخن که اطراف و محافل بسیار داشته باشد. (آنندراج):
مدعی گرچه سخنگوست سخن گستر نیست
مهمل و معنی بسیار چه معنی دارد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
|| هم سخن.هم گفتار:
چو کوه البرز آن کوه کاندر آن سیمرغ
گرفته مسکن و با زال شد سخن گستر.
فرخی.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

سایه گستر

(صفت) آنکه یا آنچه سایه خود را منبسط کند سایه دار، آنکه دیگران را تحت حمایت خود گیرد.


گستر

پهن کننده، افرازنده، سایه


دانش گستر

گسترنده دانش، علم گستر گسترنده دانش، علم گستر


عدل گستر

داد گستر عدل گستری. عمل عدل گستر دادگستری عدالت.


لذت گستر

شادی گستر شادی آفرین خوشی گستر (صفت) لذت بخش: مغز خود از مرتبه خوش برتر است برتر است از خوش که لذت گستر است. (مثنوی لغ. )

فرهنگ عمید

سایه گستر

درختی که سایۀ بسیار داشته باشد: درختی سایه‌گستر رسته بینی / رسی در سایه‌اش راحت نشینی (ایرج‌میرزا: ۱۵۶)،
[قدیمی، مجاز] شخص مهربان و نوازش‌کننده که دیگران را در سایۀ حمایت خود درآورد، سایه‌گسترنده، سایه‌افکن،


گستر

گستردن
گسترنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دادگستر، سایه‌گستر،

معادل ابجد

درخت سایه گستر

1960

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری